تاریخ انتشار: ۰۲:۱۳ - ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
تعداد نظرات: ۱ نظر

روشنفکران مشروطه چه نقشی در پیروزی انقلاب مردم داشتند؟ | چهار مردی که عصر جدید ایران را رقم زدند

انقلاب مشروطه و مدرن ایران بدون روشنفکران قابل تصور نیست. آن‌ها با آوردن ایده‌های نو ایرانیان را با جهانی یکسره متفاوت آشنا کردند و بسیاری‌شان نیز جان خود را در این راه از دست دادند. در دوران استبداد صغیر، بسیاری از روشنفکران به قتل رسیدند و مورد آزار و اذیت قرار گرفتند: افرادی، چون صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین بی‌رحمانه سر بریده شدند؛ قاضی قزوینی و سلطان‌العلماء مسموم شدند؛ یحیی‌میرزا اسکندری در اثر شکنجه جان سپرد؛ جمال‌الدین اصفهانی به همدان تبعید شد و سیدحسن تقی‌زاده ناچار به فرار از کشور شد.

روشنفکران مشروطه | چهار مردی که عصر جدید ایران را رقم زدند

رویداد ۲۴| علی نوربخش: سابقه‌ی تاریخی آغاز جریان روشنفکری در ایران به اواخر دوران فتحعلی‌شاه بر می‌گردد. پس از جنگ‌های ایران و روس و ضرر‌های بسیاری که ایران در این جمگ‌ها متحمل شد، عباس میرزا عده‌ای از جوانان را برای تحصیل علوم جدید به اروپا اعزام کرد. این گروه برای پس از فراگیری اندیشه‌های مدرن سیاسی– اجتماعی به ایران آمدند و کوشیدند اصلاحاتی در جامعه ایجاد کنند و ایران را در مسیر ترقی و توسعه قرار دهند.

افرادی، چون میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزاملکم خان، طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی را می‌توان نسل نخست روشنفکران ایران دانست. هر کدام از این افراد با توجه به مواجهه‌ای که با تمدن مدرن اروپایی داشتند، به نحوی ایده مدرنیزاسیون را تبلیغ می‌کردند و البته اصلی‌ترین شیوه آگاهی رسانی در آن زمان عبارت بود از روزنامه‌ها؛ روزنامه‌هایی که زمان زیادی از تاسیس آن‌ها نمی‌گذشت و خود روشنفکران موسس آن‌ها بودند.

طبقه نوظهور روشنفکر، متاثر از ایده‌های روشنگرانه اروپا بوجود آمده بود و نسبت به دیگر گروه‌هایی که باسواد محسوب می‌شدند یک برتری چشمگیر در ترویج عقاید خود داشتند؛ درست و روان نویسی. روحانیون و مستوفیان زبانی متکلف داشتند و در حدود شرع مقدس قلم‌فرسایی می‌کردند. همانطور که آبراهامیان خاطرنشان می‌کند، فهم و جهان‌بینی این طبقه نوظهور_برخلاف مستوفیان و روحانیون_ نه از طریق متون دینی و اندرزنامه‌های ادبی بلکه مبتنی بر جهان‌بینی روشنگران اروپایی بود. آن‌ها شبیه «فیلوزوف‌های» قرن هجدهم فرانسه بودند. «فیلوزوف «به گروهی از اندیشمندان فرانسوی اطلاق می‌شود که در عصر روشنگری می‌زیستند و به شکل فعالانه‌ای درگیر سیاست و امور اجتماعی بودند. این گروه با وجودی که خود فیلسوف به حساب می‌آمدند، اساسا منتقد دیگر فیلسوفان، به ویژه فیلسوفان اعصار گذشته، بودند چرا که اعتقاد داشتند فلاسفه جز نظریه‌پردازی و قلم‌فرسایی درباب امور انتزاعی کاری نکرده اند و با امور عینی و سیاسی بیگانه بوده اند. این دسته از متفکران خود را «فیلوزوف» نامیدند تا از فلاسفه‌ی مذکور متمایز باشند.

آبراهامیان درباره روشنفکران و گسست بنیادین‌شان از روحانیون و مستوفیان چنین می‌نویسد: «به باور آنان نه اقتدار شاهی بلکه حاکمیت مردم؛ نه سنت بلکه آزادی، برابری و برادری؛ نه ظل‌الله‌ها بلکه حقوق لاینفک انسانی محترم شمرده می‌شد. آنان نه از تعادل اجتماعی و هماهنگی سیاسی، بلکه از لزوم تغییرات ریشه‌ای، دگرگونی‌های بنیادی و روند اجتناب‌ناپذیر پیشرفت انسانی سخن می‌گفتند. به جای موعظه درباره فواید حکومت مطلقه و محافظه کاری، لیبرالیسم ناسیونالیسم و حتی سوسیالیسم را ترویج می‌کردند. شکل‌بندی نگرش آنان چندان منبعث از قرآن و شریعت و مهدویت نبود بلکه تحت تاثیر عصر خرد و باور‌های رادیکال آن در خصوص حقوق طبیعی حقوقی که شهروندان صرفا به‌موجب انسان بودن از آن بهرمند هستند، قرار داشتند.»

در نتیجه فعالیت این گروه از اندیشمندان، واژگان جدیدی مانند «لیبرالیسم» و «سوسیالیسم» وارد زبان فارسی شدند و واژگان سنتی جلای تازه‌ای پیدا کردند. آبراهامیان در «ایران بین دو انقلاب» درباره این تغییرات می‌نویسد: «دولت از دربار پدرسالار به دولت ملی، ملت از جماعت دینی به ملت و وطن از سرزمین مادری به کشور، مجلس از گردهمایی ریش سفیدان به پارلمان، طبقه از کاست به وضعیت اقتصادی، ترقی از پیشرفت فیزیکی به پیشرفت تاریخی و عدالت از معنای رفتار مناسب پادشاه با رعیت به برابری همگان تغییر معنا دادند.»

اکنون به معرفی چهار نفر از مهمترین روشنفکران آن دوران بپردازیم.

1️⃣ میرزا فتحعلی آخوندزاده

اغلب روشنفکران جنبش مشروطه تحت تاثیر اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده بودند. وی پیش از آغاز جنبش مشروطه درگذشت، اما آثار و افکارش حضوری زنده و موثر در جنبش مشروطه داشتند. پدر آخوندزاده تبریزی و مادرش اهل مراغه بود. وی در شهر گنجه‌ی آذربایجان تحصیلاتش را به پایان رساند و زیر نظر حکیم و شاعری به‌نام میرزا شفیع، با افکار آزادیخواهانه آشنا شد. در آن سال‌ها یعنی سال‌های دهه‌ی ۵۰ قرن سیزدهم شمسی، تفلیس مرکز فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی بود. آخوندزاده در محافل هنری تفلیس، مسکو و پترزبورگ پایه‌ی ارجمندی پیدا کرد و از ایران بسیاری از روشنفکران به دیدنش می‌رفتند. میرزافتحعلی آخوندزاده از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۷۳ هجری قمری شش نمایشنامه و یک داستان در انتقاد از اوضاع نابسامان اجتماعی نوشت.

تاکید آخوندزاده بیش از همه چیز بر جدایی دین از دولت بود. ماشاءالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی می‌نویسد: «آخوندزاده یک سکولار مصمم و از مدافعان سرسخت قانون اساسی دنیوی و هوادار جدی تفکیک مطلق سیاست و دیانت از یکدیگر و مخالف نفوذ و دخالت شرعی و روحانی در حکومت و سیاست بود. او آشکارا با آن گروه از روشنفکران مشروطه‌طلب که با مصلحت‌اندیشی سیاسی و به علت نفوذ و قدرت مذهب و روحانیت در جامعه ایران و با انگیزه جلوگیری یا کاهش مخالفت روحانیان با مشروطیت و بلکه به دست آوردن همکاری آنان در پیشبرد نظام سیاسی مشروطیت، کوشیدند با تقلیل مفاهیم و نهاد‌های جدید سیاسی، آن مفاهیم و نهاد‌ها را با اسلام تطبیق و هماهنگ نشان داده و معرفی کنند به مخالفت برخاست». آخوندزاده همچنین بر آزادی زنان و حجاب اختیاری نیز تاکید می‌کرد که این امر از خطوط قرمز روحانیون و سنتی‌ها به حساب می‌آمد. به همین دلیل موفق به انتشار مکتوبات خود در ایران نشد و این کتاب پیشرو اولین بار ۴۵ سال پس از مرگ آخوندزاده در آذربایجان چاپ شد.


بیشتر بخوانید:سلبریتی‌ها جای روشنفکران و سیاستمداران | چگونه علی کریمی تبدیل به لیدر سیاسی شد؟


آخوندزاده با نویسندگان فرانسوی به خوبی آشنا بود و تلاش می‌کرد رساله‌های اجتماعی-سیاسی خود را به سبک آن‌ها بنویسد و همواره بر ارزش‌های روشنگری تمرکز می‌کرد: «ای ایرانیان! اگر می‌توانستید منافع آزادی و حقوق بشر را دریابید، شما هرگز بردگی و فروتنی را نمی‌پذیرفتید؛ شما به آموختن دانش‌ها می‌پرداختید و انجمن‌های سری بنا می‌کردید و با یکدیگر متحد می‌شدید که خود را از استبداد مستبدین رها سازید.» آخوندزاده از اینکه وی را مرتد اعلام کنند، وحشت داشت و فشار فزاینده بر وی باعث شد که به تفلیس برود و تا پایان عمر در همان شهر بود. اما روشنفکران بعدی راه آخوندزاده را ادامه دادند. میرزا ملکم خان روزنامه قانون را در لندن و به زبان فارسی منتشر می‌کرد و با صراحت مفاهیم تازه آزادی، عدالت، قانون و پارلمان را مطرح می‌کرد.

2️⃣ عبدالرحیم طالبوف

طالبوف از اهالی تبریز و فرزند علی‌مراد نجار تبریزی بود. او در ۱۶ سالگی به تفلیس رفت و با جنبش انقلابی آذربایجان روسیه آشنا شد. سپس به ایران آمد و آثاری درباره‌ی ترقی و توسعه در ایران نوشت که معروفترین آن‌ها عبارت بود از کتاب احمد. وی در کتاب احمد که در قالب گفتگو با پسر فرضی خود نگاشته شده، به بیان ساده و همه فهم علوم جدید می‌پردازد از پیشرفت اروپاییان و پسرفت ایرانیان می‌گوید. علم‌گرایی طالبوف باعث شد تعدادی از روحانیون نیز او را تکفیر کنند. طالبوف همزمان علیه استبداد و خرافات می‌جنگید.

طالبوف همواره تحت آزار و حمله‌ی مرتجعان و مخالفان مشروطه بود و نهایتا از ترس آن‌ها به داغستان روسیه مهاجرت کرد. کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران می‌نویسد: «برخی از ملایان چنان که شیوه‌ی ایشان بود، طالبوف را تکفیر کرده و مردم را از خواندن کتاب‌های او باز می‌داشتند، ولی این جز نشان نادانی آنان نتواند بود». خود طالبوف در نامه‌ای به علامه علی‌اکبر دهخدا نوشت: «در ایران بر سر آزادی عقاید جنگ می‌کنند. ولی هیچ‌کس به عقیده‌ی دیگری وقعی نمی‌گذارد. سهل است اگر کسی اظهار عقیده و رای نماید متهم و واجب‌القتل، مستبد، اعیان‌پرست، خودپسند، نامیده می‌شود؛ و این نام (یعنی اتهامات) را کسی می‌دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه، فقط ششلول دارد. (منظورش شاه قاجار است)».

پس از پیروزی انقلاب مشروطه، مردم آذربایجان به پاس خدمات طالبوف در دوره‌ی اول مجلس، او را به نمایندگی انتخاب کردند. اما او از آمدن به تهران امتناع کرد و نهایتا در سال ۱۲۸۹ در داغستان روسیه درگذشت.

3️⃣ میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله

مستشارالدوله از دیپلمات‌های دوره ناصری و مبدع اولین طرح راه‌آهن سراسری و اولین پیش‌نویس قانون اساسی ایران بود. وی یکی از رجال جسور و آزاده‌ای بود که به‌رغم فضای اختناق و سانسور سلطنت ناصرالدینشاه، هر از چند گاهی به نوشتن مقالات و مطالب روشنگر می‌پرداخت و سرانجام در این راه نیز به شهادت رسید.

میرزا یوسف‌خان فرزند یکی از بازرگانان آذربایجان بود که در ابتدا به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و پس از مدتی کاردار حکومت ایران در پترزبورگ، تفلیس و پاریس شد. بعد هم به معاونت وزارت عدلیه رسید و به او لقب مستشارالدوله دادند. وی در دوران اقامت در تفلیس با آخوندزاده مراوده داشت و شدیدا از او تاثیر گرفته بود.

مستشارالدوله در تاریخ نشر اندیشه‌ی آزادی در ایران مقام ارجمندی دارد و اصول افکار سیاسی خود را در رساله‌ای تحت عنوان «یک کلمه» بیان کرده است؛ کتابی در لزوم حکومت قانون و قانون‌گرایی. وی رساله «یک کلمه» را در حالی به پایان رساند که در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به به سر می‌برد و دست‌نویس آن را در راه بازگشت به ایران و در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ در ایران چاپ رساند. رساله یک کلمه یکی از اولین آثار آزادی‌خواهان ایران به شمار می‌رود و در تحریک احساسات و بیدار کردن مردم در آن زمان اثر فوق‌العاده‌ای داشته است و در سال ۱۲۸۴ که مرکز غیبی تشکیل شد، راهنمای سیاسی آن انجمن بود. این رساله علاوه بر تاثیر عمیقی که بر مشروطه‌خواهان داشت، باعث تعقیب و زندانی شدن مستشارالدوله شد. تاریخ بیداری ایرانیان چنین روایت کرده که: «مغرضین درباره‌ی او سِعایت کرده، نوشتجات و لوایح او را به دست آورده با کتاب «یک کلمه» آن را به ناصرالدینشاه ارائه دادند؛ لذا حکم گرفتاری او را صادر و او را مغلولا به قزوین آوردند و در آنجا مدتی محبوس بود خانه‌اش را غارت و مواجبش را قطع کردند قریب سیصد هزارتومان ارثیه‌ی پدر را در راه آزادی و مقصود خود از دست داده تا این‌که از حبس نجات و به تهران آمد.».

اما فعالیت‌های سیاسی و فکری مستشارالدوله پس از آزادی متوقف نشد. وی در سال ۱۲۶۷، وقتی که کارگزار وزارت خارجه در آذربایجان بود، نامه‌ی مفصلی به مظفرالدین میرزای ولیعهد نوشت و از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد کرد و از لزوم اصلاحات و ایجاد قانون و برقراری آزادی و مساوات نوشت. وی در نامه‌ی خود گوشزد کرده بود که «اگر زمامداران ایران خود درصدد تاسیس «دولت مقننه» برنیایند، سیر حوادث تاریخ، آن را بر ما تحمیل خواهد کرد.»

مستشارالدوله به دلیل نوشتن این نامه دستگیر و زندانی شد و آنطور که تاریخ بیداری ایرانیان روایت کرده، «او را به فرمان شاه غل و زنجیر کرده و از آذربایجان به قزوین آوردند و در عمارت رکنیّه‌ی آنجا با زنجیر و کنده نگاه داشتند. وی در زندان تنها بود و اجازه‌ی ملاقات با احدی حتی با سایر محبوسین قزوین نداشت».

پایان زندگی مستشارالدوله بسیار تلخ بود. او را در زندان شکنجه کردند و با کتابچه‌ای که تالیف کرده بود آنقدر به سرش کوفتند که چشمانش آب آورد و چند سال بعد در سال ۱۲۷۴ در زندان درگذشت.

4️⃣ میرزا آقاخان کرمانی

میرزاعبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان، فرزند عبدالرحیم، از خوانین کرمان بود و در سال ۱۲۳۲ خورشیدی متولد شد. وی در کرمان تعلیم یافت و از ریاضی و طبیعی و حکمت الهی بهره برد و کمی انگلیسی و فرانسوی آموخت.

میرزا آقاخان کرمانی در سی و دو سالگی بر اثر تعدیات و مظالم فرمانفرمای کرمان، به تهران رفت و از آنجا رهسپار استانبول شد. میرزاآقاخان در استانبول با نشریه‌ی اختر که مدیر در ایران و هندوستان خواننده داشت، همکاری می‌کرد و مقالات بسیار در آن روزنامه نوشت. اندیشه‌های سیاسی وی در مورد دولت، فلسفه‌ی قانون، و اصول حقوق انسان‌ها در اجتماع، همان اعتقاداتی بود که در انقلاب فرانسه هم توسط ژان ژاک روسو و منتسکیو، و سایر متفکران انقلاب کبیر ترویج می‌شد. در کتاب تاریخ اجتماعی ایران، عقاید میرزا آقاخان کرمانی چنین وصف شده: «میرزا آقاخان کمابیش به این حقیقت پی برده بود که هیچ دلیلی وجود ندارد که طبقات متنعّم و فرمانروا، به نفع اکثریت، قوانین و نظامات موجود را تغییر دهند. بلکه این وظیفه‌ی طبقه‌ی محروم و مردم متوسط‌الحال شهرنشین و کسبه و بازاریان و دهاقین و روشنفکران و اعیان و نجبای شکست خورده است که باید برای تحصیل آزادی دست اتحاد به هم بدهند و هیأت حاکم و قوانین و نظامات موجود را به نفع خود تغییر بدهند».

مرگ میرزا آقاخان کرمانی بسیار دردناک و اندوهبار بود. او در سال ۱۲۷۵ به همراه شیخ احمد روحی و خبیرالملک به اتهام بابی بودن، در باغ شمال تبریز سر بریده شد و به دستور شاه سر‌ها را پر از کاه کردند و به تهران فرستادند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
مهردادقادری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
0
0
اینکه ازاشخاص تمجیدشودخوبه ولی اینکه تغییرراازکسانی بدانیم که پنجاه سال بعداز سیدجمال آمدند ودرزمانی که
سیدپایه فکری تغییرنه درایران بلکه ازشبه قاره تاآفریقارابر
مبنای حقیقت گذاشت آقایان هنوزمکتب نرفته بودندکسی
که برعکس به هیچ عنوان مقهورتفکرغرب نبودوچمبرلین
اوراقله ای دستنیافتنی ستود اگرمثل اووصدراهارادنیادشت
درمهدتمدن، اول قربانی انسان نبود
نظرات شما